نوزادان پولدار.
بيمارستان زنان و زايمان
پشت درب اتاق در انتظار کودک بخش زنان و زايمان دو مرد نشسته اند و در حال صحبت کردن هستند. اين دو نفر را خيلي از اهل شهر، مي شناسند.
نفر اول جناب آقاي «کارمنديان» است. خودش مي گويد کوچيک همه هستم.
نفر دوم جناب آقاي «باربنديان» است. خودش مي گويد من بار خود را بسته ام.
ساعت روي ديوار اتاق انتظار 10 صبح را نشان مي دهد و تقويم تاريخ 1388/12/27 را ثبت کرده است.
آقاي کارمنديان در حالي که خيلي جمع و جور در صندلي نشسته دعا مي خواند.
آقاي باربنديان با شکم گنده دو صندلي را اشغال کرده و مقداري خوراکي هم در صندلي ديگر گذاشته و مرتب در حال ميل کردن است.
درب اتاق زايشگاه باز مي شود و خانم دکتر با صداي بلند مي گويد: جناب کارمنديان اينجا هستند؟
کارمنديان پاسخ مي دهد بله هستم.
دکتر زنان و زايمان: جناب کارمنديان، همسر شما سه روز ديگر فرصت دارد تا وضع حمل کند. بايد تا روز موعود منتظر باشيد.
آقاي کارمنديان: خانم دکتر اول خدا بعد هر چه شما تصميم بگيريد مورد قبول است.
خانم دکتر: اگر شما موافق باشيد مي توان باعمل جراحي (سزارين) بچه را به دنيا آورد.
آقاي کارمنديان: چون مخارج عمل «سزارين» را ندارم صبر مي کنم.
ما پنج خواهر و برادر هستيم، مادر بيچاره من تا روز آخر درد کشيد و ما پنج نفر بي درد را به اين دنياي پر از درد آورد!
باربنديان: ميان صحبت هاي دکتر و کارمنديان مي پرد و مي گويد: خانم دکتر تکليف خانم من چه مي شه؟
خانم دکتر: جناب باربنديان وضعيت پزشکي همسر شما مشابه به همسر کارمنديان است.
باربنديان: بادي به گلوي خود مي اندازد و مي گويد جناب دکتر لطفا هر چه زودتر شاپسر منو به دنيا بياريد و نگران مخارجش نباشيد هزينه و شيريني شما رديف شده. من خودم دندان درد داشته ام و معني درد را کشيده ام.
کارمنديان: جناب باربنديان معمولا براي احترام به خانم ها مي گويد سرکار خانم نه جناب!
باربنديان: در صنف ما به خانم هايي که خيلي خانم باشند مي گن خيلي آقايي. شما در کار بزرگترها دخالت نکن، افتاد يا نه؟
خانم دکتر: پس شما به حسابداري زايشگاه برويد و اين چند ميليون تومان را واريز کنيد.
باربنديان در حالي که گوشه چشمي به کارمنديان نازک مي کند کيف پول خود را از جيب خارج مي کند و تمام پول ها را به کارمنديان مي ده و مي گه اين پول ها رو شمارش کن.
کارمنديان با رد درخواست باربنديان به او مي گه صندوق بيمارستان دستگاه پول شمار داره خود تو ناراحت نکن.
باربنديان: من فقط خواستم روحيه تو عوض بشه خودم بهتر از تو مي دونم. بلا فاصله پول ها را به حسابداري تحويل مي دهد و همان روز 88/12/27 فرزندش به دنيا مي آيد.
يکم فروردين ماه 1389 همان بيمارستان
آقاي کارمنديان همسر و فرزند تازه به دنيا آمده را مي بوسد و با آمبولا نس بيمارستان به سوي خانه حرکت مي کند.
15 فروردين 1389
اکثر روزنامه هاي کثيرالا نتشار از قول مقامات اعلا م کرد ه اند نوزاداني که از اول فروردين ماه 1389 به بعد به دنيا بيايند يک ميليون تومان وجه نقد و مبلغي هم به صورت ماهيانه به حساب آنها واريز مي گردد.
دکه روزنامه فروشي
باربنديان متوجه مي شود محل روزنامه فروشي حالت روزهاي قبل را ندارد و کمي بيشتر مردم در حال مطالعه هستند. چون تا به حال روزنامه نخريده است از کساني که روزنامه در دست دارند سوال مي کند چه خبر شده؟ امروز روزنامه ها خيلي دست به دست مي شود! يکي از خوانندگان به او مي گويداز اول فروردين 1389 به تمام نوزادان به دنيا آمده يک ميليون تومان و ماهيانه نيز مقداري پول مي دهند. باربنديان دو دستي به سر خود مي کوبد و به سمت بيمارستان محل تولد فرزندش حرکت مي کند.
15 فروردين 1389 بيمارستان
باربنديان با ناراحتي شديد از درب ورود وارد بيمارستان مي شود و شروع به داد و فرياد مي کند. همه حاضرين دور او جمع مي شوند و از يکديگر پرس وجو مي کنند چه اتفاقي افتاده است؟
باربنديان: شما قضاوت کنيد فرزند من سه روز مانده به سال 1389 به دنيا آمده است، به او جايزه يک ميليون توماني نمي دهند. من در نمايشگاه اتومبيل وقتي به مشتري مي گفتم اين ماشين مدل آخر سال است مثل مدل سال آينده به فروش مي رفت. حالا بچه من چون سه روز به پايان سال 1388 به دنيا آمده بايد براي من خسارت داشته باشد؟ کجاي اين کار عادلا نه است؟ من اين درد را کجا ببرم؟ از اين گذشته چند ميليون هم بابت زودتر به دنيا آمدن او پرداخته ام، فردا که او بزرگ شد چگونه به او بگويم فرزند کارمنديان سه روز از تو کوچک تر است؟ در حساب بانکي او اين مقدار پول ريخته اند ولي تو که بزرگتر از او هستي پس انداز نداري!
مگر اون کساني که اين تصميم را گرفته اند کوچک و بزرگ را فراموش کرده اند؟ جواب اين خسارت را من نمي تونم بدم، بايد اون دکتر که عمل سزارين را انجام داده خسارت منو بده!
مردم دور باربنديان جمع شده و او مثل معرکه گيرها دو دست خود را مرتب به هم مي زد و سر و صورت خودش را بر افروخته کرده آنقدر فرياد زد که از حال رفت و شخصي زيرلب زمزمه کرد و رفت:
خلق را زير گنبد دوار چشم ها کور و ديدني بسيار
(سنايي)