بسم اللّه الرحمن الرحیم.
یا ایها الرسولُ، بَلّغْ ما اُنزلَ الیکَ مِن ربّکَ و اِنْ لَم تَفعلْ فَما بلّغتَ رسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعصِمُکَ مِنَ النّاسِ انَّ اللّهَ لایَهدی القومَ الکافرینَ. (۹)
«ای پیامبر، آنچه از جانب خداوندگارت به سویت فرستاده شده ابلاغ کن؛ اگر نکردی، رسالتت را به مرحله کمال نرساندهای و خدا تو را از گزند مردم نگه میدارد. خدا مردم کفراندیده منکر حق و حقیقت را به راه راست نمیکشاند.»
عید خجسته امروز را که بحق عیدی پربرکت است به همه شما برادران و خواهران عزیز صمیمانه تبریک میگویم. عید غدیر یادبود یک واقعه تاریخی بزرگ در تاریخ امت اسلام است که میتوان از چهرههای گوناگون و جنبههای مختلف آن سخن گفت. در سالهایی که ما این جشن بزرگ را در مسجد هامبورگ جشن میگرفتیم، در آن چند سال که آنجا بودم همهساله خود به خود من سخن میگفتم. خوب به خاطر دارم که در هیچ سال ناچار نشدم مطلبی را تکرار کنم یا برای اجتناب از تکرار مطلب، موضوع سخنرانی عید غدیر را مسئلهای غیر از غدیر و مولا علی، علیه السلام، قرار دهم. همواره با خودم فکر میکردم که اگر سالها بگذرد و بخواهم برای همان مردم درباره غدیر سخن بگویم قافیه سخن تنگ نیست، چون مسئلهای که موضوع عید غدیر است یک مسئله جزئی پیش پا افتاده نیست بلکه مسئلهای بسیار مهم است. مطلب این است که پیامبری به فرمان خدا مأموریت یافته در جهان پرغوغای چهارده قرن پیش جامعه نمونهای بر مبنای اسلام بسازد. جامعهای که به تمام معنا یک جامعه انقلابی است. جامعهای است که وضع موجود را کاملاً دگرگون کرده است. خدایانی که تا دیروز در اوج عزت قرار داشتهاند و در خانه یکتاپرستان، یعنی خانه کعبه، به ناحق جا داده شده بودند، با آن قیام و رستاخیز سرنگون شده و به دور انداخته شدهاند. مردمی که تا دیروز تحت عنوان پاسداری از بتخانه و بتکده و بت، یا برعهده داشتن مناصب حج تحریفشدۀ جاهلیت، یا در دست داشتن زمام اقتصاد و سیاست عربستان، از همه مواهب زندگی برخوردار بودند و هم ریاست داشتند، هم ثروت داشتند، هم امکانات هوسبازیهای بیحساب داشتند، با این رستاخیز از اوج عزت به زمین افتادند و آنها که تا دیروز تحت حکومت آنان زجر میکشیدند و رنج میبردند و حتی وجدانشان زیر پای این ستمگران لگدمال میشد، با این رستاخیز بالا آمدند و در پرتو قانون عالی «انّ اکرمکم عنداللّه اتقکم»، هشیاران باتقوا، امروز بر فرمانروایان بیتقوای دیروز فرمانروایی میکنند. فکر عوض شده است؛ فکر دینی، فکر اجتماعی و فکر اقتصادی. رباخواران دیروز که از راه رباخواری حرام شیره مردم بیبضاعت را میمکیدند و آنها را خوار و زبون میساختند امروز در برابر قدرتی که بر سر کار است جرأت ندارند رباخواری کنند، وگرنه قرآن با صراحت هر چه تمامتر به میدانشان میآید و میگوید اگر دست از ربا برندارید «فأذَنوا بحَربٍ مِنَ اللَّه و رسولِهِ»،(۱۰) یکسره اعلام جنگ با خدا و پیغمبر کنید. اصلاً ملاحظه کنید خود این تعبیرات، تعبیرات انقلابی است. با یک رباخوار با این آهنگ سخنگفتن یعنی همه چیز عوض شده است. پیغمبر بزرگوار اسلام به فرمان خدا و با اتکا بر وحی خدا، بر پایه توحید و یکتاپرستی، بر پایه احترام به ارزشهای عالی انسانی و بر پایه کنار زدن همه ارزشهای ضد انسانی دیروز، جامعهای نو ساخته است. حالا چنین بنیانگذاری الهام گرفته است که ماهها، هفتهها و روزهای پایان عمرش نزدیک میشود. نگران است. نگران اینکه این جامعه نوبنیاد را با این خصلتهای نو باید به دست چه کسی سپرد و چه کسی میتواند پس از او این جامعه را اداره کند؛ ادارهای که همراه با آن حتی یک درجه زاویه انحرافی در مسیر نهضت به وجود نیاید. این نگرانی بزرگ است. مسئله شوخی نیست. میدانید قیمت این مردم از دیدگاه بنیانگذار این جامعه چقدر است؟ در صحنه نبرد بدر، که نخستین برخورد مسلح میان قیام کنندگان مسلمان و دشمنان این قیام الهی از اشراف مکه بود و در کنار چاههای بدر در راه میان مدینه و مکه رخ داد، در موقعی که دو صف در برابر هم قرار گرفتند، (صفی نزدیک به هزار نفر مسلح و مجهز و صفی نزدیک به سیصد نفر با کمترین حد سلاح و تجهیزات جنگی، اما با ایمانی قوی)، در آن موقع پیغمبر اکرم دست به دعا برداشت. سیرهنویسان اینطور نقل میکنند که پیغمبر اکرم دست به دعا برداشت و عرض کرد، بارالها، اینک بندگان راستین تو در برابر مشرکان سرسخت قرار گرفتهاند. خداوندا، اگر این بندگان پاک، امروز به دست این مشرکان نابود شوند و در این نبرد از بین بروند دیگر زمینه برای پرستش خدای یکتا در روی این زمین باقی نخواهد ماند. قیمت این مردمی که پیغمبر ساخته و پرداخته یک چنین قیمت بزرگی است. ارزش آنها در یک چنین سطح عالی است. جامعهای که پیغمبر ساخته باید جامعه نمونه حقپرستی و عدالت و فضیلت و مکرمت باشد. پیغمبر قدمهایی را برداشته، به نتیجه هم رسیده، اما هنوز اول کار است.
ویژگیهای نهضت پیامبر اسلام
من در بحثهای اجتماعی مکرراً این نکته را به دوستان یادآوری کردهام که در میان نهضتهای انقلابی جامعهساز دنیا، در کل تاریخ بشریت تا امروز، تنها نهضتی که آغاز و رهبری و جامعهسازیاش به دست یک نفر انجام گرفته نهضت مقدس اسلام است. نهضتی که یک ایدئولوژی و ایده جدیدی را عرضه کند و رهبر عرضهکنندهاش موفق شود که عناصر سازنده جامعه را در طول دوران پررنج قبل از در دست گرفتن قدرت (یعنی دوران مکه) بسازد و بعد با کمک آنها مدینه فاضله اسلامیاش را که بر اساس نظام جدید عقیده و عمل ساخته شده به وجود بیاورد و خودش شاهد به وجود آمدن آن جامعه باشد نه پیش از اسلام چنین نهضتی سراغ داریم و نه بعد از اسلام. حتی در این نهضتهای مادی اجتماعی اقتصادی که خواستار عدالت اقتصادی و اجتماعی بودند و در قرنهای اخیر در دنیا موفق شدند جامعهای را بر مبنای نظام خود بسازند، شروع کننده یکی بود، عرضهکننده ایدئولوژی کس دیگری بود، دنبالکننده کس دیگری بود، و سازنده جامعه هم شخصی دیگر. این یکی از نقطههای برجسته تاریخ اسلام است که نشان میدهد چطور نهضت اسلام به سرچشمه فوق بشری وحی مربوط بوده و از نیروی غیبی، امداد گرفته است. یک چنین جامعه نمونهای -که حتی با توجه به زمانی که برای ساختنش به کار رفته تا امروز هم نمونه دومی ندارد- با مرگ رهبر و پیشوای الهیاش در معرض خطر قرار میگیرد. بعضیها میپرسند، مگر پیغمبر نتوانست این مسلمانها را درست بار بیاورد؟ مگر پیغمبر نتوانسته بود آنقدر آدم حسابی تربیت کند که پس از مرگش نگران جامعه نوساخته اسلام نباشد؟ این سؤال را مکرر از من کردهاند. قبل از اینکه به این سؤال پاسخ بدهم نکتهای را عرض میکنم. ما گاه در فهماندن مطالب به مثالهای زنده و دم دست نیاز داریم. برای آن بخش از مطالب اسلامی که جنبه اجتماعی و جامعهسازی دارد، من تنها مثال دم دستی را که در عصر تاریخ و رشد تاریخ قرار دارد و میتوانم به کار ببرم جامعههای سوسیالیستی دنیا هستند. علتش این است که در جهان، غیر از جامعه و امت اسلام جامعهای که بر مبنای ایده و عقیده ساخته شده باشد، نداریم. مسیحیان دنیا در اعتقاد به حضرت مسیح، سلاماللَّه علیه، مشترکند، کلیسا هم میروند، مراسمی هم به جا میآورند، اما جامعه مسیحیان دنیا هرگز یک واحد سیاسی نبوده است. حتی در دوران اقتدار پاپها در قرون وسطی، در دنیا سرزمینهای مسیحینشینی وجود داشت که از قلمرو قدرت سیاسی پاپ بیرون بود. در دنیا جامعۀ مسیحیتی به صورت جامعه یکپارچهای که وحدت سیاسی و حکومتی و اداری داشته باشد سراغ نداریم. پس اگر من بخواهم برای فهماندن مطالب مربوط به اسلام در مسائل اجتماعی از جامعه مسیحیت، ولو در تاریخ بسیار دور، مثال بیاورم، به اشتباه میافتید. جامعههای دیگر هم به همین ترتیب. ما تنها در این قرن اخیر یک جامعه را میشناسیم که سیزده قرن پس از اسلام توانست از نظر ساختن یک جامعه ایدئولوژیک، و فقط از یک نظر، کاری مشابه اسلام انجام بدهد. اینها البته از جنبههای فراوانی با هم تفاوت دارند. آن جامعه خداپرستی است و این جامعه ما دیگری است. آن جامعهای است که ارزش بالا را به فضیلت و تقوا میدهد، هر چند تأثیر و نقش اقتصاد را میپذیرد، و این جامعهای است که نقش اول را به پول و نیازهای اقتصادی میدهد، هر چند منکر همه فضیلتها نمیشود. اینها با هم خیلی فرق دارند. اما از این یک نظر، یعنی از نظر اینکه نمونه یک جامعه ایدئولوژیکاند، در تاریخ بشریت نمونه دوم برای جامعه اسلامی همین جامعههای سوسیالیستی است.
همانطور که دوستان میدانند، مسلک سوسیالیسم توأم با منطق دیالکتیکی به وسیله مارکس و بعد با همکاری انگلس، در نیمه دوم قرن نوزدهم، یعنی در حدود صد و بیست سال پیش، در اروپا عرضه شد. سالها گذشت و پس از تقریباً هفتاد سال در سرزمین شوروی چنین جامعهای به دست لنین و همکارانش ساخته شد. در این جامعه سوسیالیستی که مردم باید بر اساس ایمان به سوسیالیسم لنین، جامعه را نگهداری کنند، در عصری که موجبات و وسائل تعلیم و تربیت صدها بار نسبت به عصر اسلام پیشرفت کرده، در عصری که چاپ هست، نشریات هست، مدارس منظم هست، دانشکدهها و دانشگاهها هست، تکنیک و صنعت پیشرفته هست، در چنین عصری ببینیم لنین که خواسته است یک جامعه عقیدتی سوسیالیستی بسازد نسبت به کارخودش چگونه مینگرد. من برای این منظور دو نمونه از سرگذشت لنین را نقل میکنم. هر دو نمونه نقل از نوشته ماکسیم گورکی است که از معاصران لنین و رفقای اوست. او این نوشته را در سال مرگ لنین به عنوان یادبود وی نوشته و در همان موقع در نشریات شوروی منتشر شده است. ترجمه فارسی این نوشته در نشریه سالگرد مرگ لنین در سال ۱۹۷۰، یعنی حدود یک سال و دو – سه ماه قبل، از طرف سفارت شوروی در تهران منتشر شده است. ماکسیم گورکی میگوید: «روزی لنین مرا به نهار دعوت کرده بود. گفت: شما را با ماهی دودی ضیافت خواهم کرد، (ماهی دودی در اقتصاد آن روز شوروی خوراکی اشرافی محسوب میشده است) از حاجی ترخان فرستادهاند. سپس چینی در پیشانی سقراطی افکند و چشمان خود را به سویی متوجه ساخت و چنین افزود: گویی برای ارباب خود میفرستند! چکار کنم که این عادت را ترک کنند؟ اگر امتناع کنم و نپذیرم به ایشان برمیخورد. از طرف دیگر، همه در گرداگردمان گرسنهاند. نوبت ماهی دودی خوردن به من نمیرسد. » از این چه میفهمید؟ عوض کردن خلقیات و آداب و افکار یک قوم، کار یک روز و دو روز و یک سال و دو سال و پنج سال نیست، حتی در نهضتهای انقلابی. قانون خدا این بوده که پیغمبر بزرگوار اسلام با تأیید الهی و با اتکای به وحی الهی، اما بر طبق سنتهای موجود، جامعه مسلمانها را بسازد. قرار نبوده پیغمبر معجزه کند و مردم را مثل کیمیاگر یکباره عوض بکند. قرآن هم همین را میگوید. قرار بود مردم بر طبق همین اصول متعارف به دست پیغمبر عوض شوند. اما مگر این کار در یک روز و دو روز انجام میشود؟ مگر خم رنگرزی است که پارچهای را در آن بگذارند و بعد در بیاورند و رنگ دیگر گرفته باشد! آدمسازی کار مشکلی است! آدمسازی فردی مشکل است؛ جامعهسازی صدها برابر مشکلتر از آن است، حتی در یک نهضت انقلابی.
یک نمونه دیگر نقل میکنم؛ این مطلب را هم گورکی از لنین نقل میکند. در اواخر عمر لنین، در موقعی که لنین توانسته بود زمامدار شوروی باشد. این نقل خیلی جالب است. گورکی میگوید: «به یاد دارم که وقتی سخنان مارکف را جایی خواند، مدتی با سرور و بشاشت خاطر خندید. مارکف نوشته بود در روسیه فقط دو نفر کمونیست وجود دارد: لنین و کالانتای. پس از آن خنده آهی کشید و گفت، راستی عجب مرد خردمندی است!» از این چه میفهمید؟ اینها قصه نیست، خبر روزنامه هم نیست. سند قطعی متقن از تاریخ یک جامعه در عصر تاریخ است و بازده یک انقلابِ زیر و رو کنِ عقیدتی و اقتصادی و اجتماعی را در قرن ما نشان میدهد و میگوید در این انقلاب، با همه کوششها، آدمها به این آسانی عوض نشدهاند.
حالا میفهمید پیغمبر اسلام، صلواتاللَّه و سلامه علیه، نگران چیست. پیغمبر احساس میکند، مییابد، میداند و به عنوان رهبری الهی، دانا، تیزبین و ژرفنگر میبیند که با انقلاب اسلام عده معدودی مسلمان زبده خالص ساخته است. بقیه هم به اسلام و جامعه اسلامی آمدهاند، نماز مسلمانی را میخوانند، ماه رمضان هم روزه میگیرند، حتی زکات هم میدهند، حتی به میدان جنگ و جهاد هم میروند و برای اسلام شمشیر هم میزنند، اما آیا ساختمان درون و جسم و جان و روح و خلق و عادت آنها ساختمان خالص سره اسلامی است؟ نه! تعجب نکنید. من نمیدانم آیا موفق شدم که با این مثال تاریخی عصرمان این تعجب را در دوستان از بین ببرم یا باز هم موفق نشدم. اگر موفق نشدم، بگویید تا به سراغ مثالهای دیگری بروم. برای خود من همین نمونههای نزدیک به زمانمان بسیار روشنگر بود. چطور پیغمبر اسلام نگران است که این بزرگترین میراث را پس از او چه کسی نگهداری خواهد کرد؟ پیغمبر به اطراف خودش نگاه میکند و هر بار نگاه میکند مقدم بر همه فقط یک انسان واجد شرایط میباشد؛ انسانی که اصولاً از نسل انقلاب اسلام است، چون دهساله بوده که مسلمان شده و چند سال از همان ده سال را نیز زیر دست پیغمبر بزرگ شده است. او کسی است که چند سال قبل از بعثت را هم با خصلتهای پیغمبر بزرگوار اسلام رشد کرده است: علی. این انسان زبده آگاه هوشمند بافضیلت، کودک بود که به خانه محمد رفت. دوران کودکی را در خانه پاک پیغمبر گذراند. دهساله شد که نهضت اسلام شروع شد. اولین مردی بود که اسلام را پذیرفت. چه اسلام پذیرفتنی؟ خالص، مخلص، باصفا، باصمیمیت، بیدغل، بیطمع. نه طمع در ریاست دارد، نه طمع در ثروت دارد، نه طمع در سالاری لشکر دارد. هیچ طمعی ندارد. خالص در راه خدا! شما اصلاً از فرمان خدا صرفنظر کنید، از تصمیم پیغمبر صرفنظر کنید؛ فکر کنید که به جای پیغمبر، یک رهبر دیگر، جامعهای را با آن خون دل ساخته بود، میآمد با شما و با آنها که با تاریخ سرنوشت اسلام آشنایی دارند و با این حقایق اجتماعی هم که عرض کردم آشنا هستند مشورت میکرد و میگفت چه کسی میتواند پس از من این میراث را به خوبی نگه دارد و نهضت اسلام را در مسیرش نگه دارد تا منحرف نشود؟ چه کسی را میتوانیم معرفی کنیم غیر از علی؟ منصف باشید! قصه شیعه و سنی مطرح نیست. آیهای که در آغاز سخن تلاوت کردم و بار دیگر ترجمه آن را تکرار میکنم این است: «ای پیامبر، آنچه از جانب خداوندگارت بر تو وحی شده ابلاغ کن و به مردم برسان. اگر نکردی رسالتت را تمام نکردهای. خدا تو را از گزند مردم نگه میدارد. » چه گزندی؟ آیا پیغمبر نگران بود که اگر دست، علی علیه السلام، را بگیرد و بگوید، «من کنت مولاه فهذا علی مولاه. . . » مردم علی را ترور کنند؟ نگرانی پیغمبر این نبود. او چنین ترسی از مردم نداشت. پیغمبر نگرانی دیگری داشت. از این طرف نگران بود که اگر علی بر سر کار نیاید میراث گرانبهایش، یعنی جامعه نوساخته و نوخاسته اسلامی، به چه سرنوشتی دچار خواهد شد، و از آنسو نگران بود که اگر علی را به فرمان خدا به زمامداری منصوب کند عکسالعمل سیاسی دارد. مسئله این است که پیغمبر از عکسالعملهای سیاسی این امر که ممکن بود یک بحران سیاسی در مسیر نهضت اسلام به وجود بیاورد بیمناک بود. این مطلب به مختصری شرح نیاز دارد.
تا زمان پیغمبر اکرم در محیط عربستان ریاست و سیادت و زمامداری به ارث میرسید. منصبهای گوناگون بزرگ سیاسی و اجتماعی را به ارث میبردند. آیا اسلام هم دینی است که در آن منصبها به ارث برده شود؟ مثلاً اگر مرجع تقلیدی فوت شود میگویند پسر وی مرجع تقلید است، یا آن عالم برجسته بعدی را که اصلاً صد پشت با آن آقا غریبه است مرجع تقلید میدانند؟ در اسلام منصبی به ارث برده نمیشود. آن فرد ممتاز علی است. پیغمبر پسری ندارد تا وی را کنار بگذارد و علی را بر سر کار بیاورد. به محض اینکه علی را سر کار بیاورد نقنقها شروع میشود: «بله، بالاخره معلوم شد که اینهمه زحمت برای چیست! برای این است که حالا که پسرش نیست دامادش این ریاست و سیادت را بگیرد!» و این برای اسلام خطرناک است! این همان است که امام حسن علیه السلام، به خاطر آن با معاویه به هم زد و جنگید تا مبادا چنین چیزی در جامعه اسلام مد شود. معاویه هم صبر کرد و منتظر بود تا امام به مرگ طبیعی رحلت کند. اما دید که امام حسن(ع) زنده و بانشاط و شاداب است و خودش در آستانه مرگ است، لذا امام را مسموم کرد تا بتواند با قدرت، یزید را بهعنوان جانشین خود معین کند و خلافت را موروثی بکند. بعد امام حسین، علیهالسلام، نهضت کربلا را اول بار با این شعار آغاز کرد. مسئله مهم است. اینقدر مهم است که امام حسین، سید الشهداء، سلاماللَّه علیه، با خاندان و یارانش باید در این راه شهید بشوند. مسئله شوخی نیست! پیغمبر نمیخواست چنین مُهری به اسلام زده شود. این مطلبی که نقل میکنم استنباط نیست. اجازه دهید آن را از تاریخ نقل کنم. در تفسیر همین آیهای که تلاوت شد، مفسر بزرگ شیعه، مرحوم علامه طبرسی، که از بزرگان علما و مفسرین شیعه در قرن ششم است، میگوید در شأن نزول این آیه اقوال مختلفی هست. بعد میگوید: «و روی العیاشی فی تفسیره باسناده عن بن ابی عمیر عن ابن اذینه عن الکلبی عن ابی صالح عن ابن عباس و جابر بن عبداللَّه، قالا: امر اللَّه محمداً صلی اللَّه علیه و آله و سلّم، ان ینصب علیاً علیه السلام للناس. فیخبرهم بولایته. فتخوف رسول اللَّه، صلی اللَّه علیه و آله و سلم ان یقولوا: حابی ابن عمه و ان یطعنوا فی ذلک علیه فاوحی اللَّه الیه هذه الآیه، فقام بولایته یوم غدیرخم». (۱۱) نص را نقل کردم، چون میبینم نوار هست و دوست دارم این نصوص به یادگار بماند. میگوید، عیاشی در تفسیرش با سندش از این روات نقل میکند: از عبداللَّه بن عباس و جابر بن عبداللَّه انصاری، که هر دو از صحابه بزرگوار پیغمبر هستند. گفتند، خدا به پیغمبر اسلام فرمان داد که علی را برای مردم به جانشینی بگمارد و به آنها اطلاع دهد که علی مولای آنهاست. پیغمبر خدا نگران شد که بگویند ریاست هم به پسر عمویش به ارث رسید و به این وسیله در اسلام طعنه زنند. خدا این آیه را به او وحی فرمود کهای پیغمبر، نگران مباش! خدا پس از این اعلام، جامعه اسلامی را از گزند این طعنه مصون خواهد داشت.
برای اینکه دوستان توجه کنند که نه فقط علمای شیعه شأن نزول این آیه را در مورد داستان غدیر ذکر کردهاند، بلکه علمای معروف سنت و جماعت هم همین مطلب را گفتهاند، سخنی را از امام فخر رازی که از علمای بزرگ سنی و اشعری قرن ششم است نقل میکنم. او در تفسیر کبیرش در تفسیر این آیه میگوید، در شأن نزول این آیه ده نوع سخن گفته شده است. . . «العاشر: نزلت الآیه فی فضل علی بن ابیطالب علیهالسلام، و لما نزلت هذه الآیه اخذ بیده و قال: من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. فلقیه عمر، رضیاللَّه عنه، فقال هنیئاً لک یابن ابیطالب، اصبحت مولای و مولا کل مؤمن و مؤمنه. و هو قول بن عباس. . . و محمد بن علی. « میگوید: قول دهم این است که این آیه در فضیلت علی بن ابیطالب، علیه السلام، نازل شده است. وقتی این آیه نازل شد پیغمبر دست علی را گرفت و بلند کرد و فرمود، هر کس من مولای اویم، علی هم مولا و سرور و زمامدار اوست. خداوندا! دوستدار کسی باش که علی را دوست دارد و دشمن دار کسی را که دشمن علی باشد! عمر، علی را ملاقات کرد و گفت،ای پسر ابوطالب، گوارا باد بر تو! امروز دیگر تو مولای من و مولای هر مرد و زن باایمان هستی. و این مطلب قول عبداللَّه بن عباس، از صحابه و امام باقر علیهالسلام از تابعین است.
ملاحظه میکنید که در تاریخ اسلام بر سر راه رهبر بزرگوار و پیشوای بزرگوار اسلام مسئلهای به وجود آمده و آن بحرانی دوجانبه است. گاهی بحرانها یکجانبه است و حلش آسان است. ولی وقتی بحران دوجانبه شود حلش مشکل میشود. پیامبر بر سر دوراهی است. اگر علی(ع) به زمامداری منصوب نشود، کیست که بتواند این نهضت را درست در مسیر خودش نگه دارد؟ اگر علی علیه السلام به زمامداری منصوب شود، نگرانی پیدایش بحرانهای سیاسی داخلی هست.
برای اینکه دوستان بدانند نگرانی پیغمبر از کجا بود بخش دیگری از تاریخ اسلام را نقل میکنم. در آخرین سالهایی که پیغمبر در مکه اقامت داشت، بهخصوص پس از فتح مکه در سال هشتم هجرت، از فتح مکه تا رحلت پیغمبر، صلوات اللَّه و سلامه علیه، نزدیک به دو سال طول کشید. در این دو سال بسیاری از اعراب جزیرهالعرب آمدند و اسلام را پذیرفتند. هر هفته و گاهی هر روز هیئتهای نمایندگی از این قبیله و آن قبیله به مدینه میآمدند تا با پیغمبر درباره قبول اسلام مذاکره کنند. اسلام در طول آن دو سال اخیر گسترش سریعی داشت. اما اسلام در این مردمی که طی این دو سال مسلمان شدند چقدر نفوذ کرده بود؟ آنان چقدر توانستند عادات ضد اسلامی قبل از اسلام را عوض کنند؟ خیلی کم! (دقت کنید تا ببینید چرا علی، علیه السلام، بعد از پیغمبر در خانه نشست، با این که پیغمبر در روز غدیر اعلام فرمود: من کنت مولاه فهذا علی مولاه، اللهّم وال من والاه و عاد من عاداه. ) باید ببینیم شرایط اجتماعی چگونه بود که اولاً پیغمبر، با اینکه فرستاده خدا بود، نگران بود که علی را به این سمت منصوب کند؛ ثانیاً، بعد از اینکه علی را منصوب کرد و خود رحلت فرمود و حوادث سقیفه به میان آمد، علی به دنبال این سمت نرفت، بلکه آن را رها کرد. این مطلب را از تاریخ عباس بن عبدالرحیم مروزی نقل میکنم. برای اینکه خسته نشوید متن عربی را ترجمه میکنم. میگوید، پس از رحلت پیغمبر، صلوات اللَّه و سلامه علیه، اسلام در میان طوایف عرب پایدار نماند مگر در میان اهل مدینه و اهل مکه و اهل طائف. اما فکر میکنید عده جمعیت این سه شهر چقدر بوده است؟ روی هم رفته بیست هزار نفر نمیشدند! خیال نکنید که جمعیت این سه شهر مثلاً مثل جمعیت تهران بوده در مقابل جمعیت ایران. این سه شهر روی هم رفته در حدود بیست هزار نفر جمعیت داشته است. سایر مردم مرتد شده و شانه از زیر بار اسلام خالی کرده بودند. این مورخ نام یکیک قبایل عرب را که در نجد زندگی میکردند ذکر کرده است. به جز این سه منطقه کوچک، تمام منطقههای دیگر تحت نفوذ این قبایل بدوی و نیمه بدوی بودند. بنابراین، این مورخ میگوید، با اینکه مسئله قوم و خویشی و به ریاست رسیدن قوم و خویش عملی نشد، با این حال مردم اطراف پس از مرگ پیغمبر دست از اسلام کشیدند. حالا حساب کنید اگر پیغمبر، صلوات اللَّه و سلامه علیه، پافشاری سخت میکرد و حتی قبل از آخرین ساعات زندگیاش رسماً علی، علیه السلام، را بر جای خود مینشاند، به شکلی که همه حساب کنند که دیگر کار از کار گذشته و ریاست و زمامداری او را عملاً هم تثبیت میکرد، اگر پیغمبر این کار را میکرد و سلسله اختلافاتی در داخل مکه و مدینه و طائف هم به ارتداد مردم خارج از این سه منطقه کوچک ضمیمه میشد، آنوقت چه میشد؟ آنوقت اصل اسلام فدا میشد. این یک مسئله در تاریخ نهضت اسلام است.
با فرا رسیدن رحلت پیغمبر، شرایط برای اینکه اسلام آنچنان پایدار شود و علی علیه السلام بتواند بدون نگرانی عملاً بر کرسی زمامداری امت اسلام بنشیند، فراهم نیامد. لذا، در شرایطی که پیغمبر در مورد اصلِ نصبِ علی به زمامداری نگران است، آیه قرآن میآید:ای رسول خدا، در اعلام مطلب درنگ نکن، نگران نباش! تو این حقیقت را اعلام کن! اگرچه علی عملاً پس از تو زمامدار نشود، ولی تو آن را اعلام کن! چرا؟ چون با اعلام زمامداری مولا علی، علیهالسلام، لااقل اصل عالی مشخصات زمامدار امت به وسیله پیغمبر اعلام میشود که اگر قرار است کسی زمامدار امت باشد صفاتش صفات چه کسی باشد و اقلاً من امروز که میخواهم با شما سخن بگویم سندی عالی و زنده و عینی داشته باشم که بگویمای مسلمانان، زمامدار امت اسلام باید چه خصلتهایی داشته باشد تا بتوان او را اصلاً زمامدار امت اسلام نامید. خود این ارزش بزرگی است. این تبلیغ رسالت است. یعنی حتی اگر علی، علیه السلام، عملاً زمامدار نشود، با اعلام زمامداری آن حضرت یک بخش دیگر از تعالیم اسلام به روشنی به مردم ابلاغ شد و آن این است که ضابطه تعیین زمامدار چه باید باشد.
امیدوارم دوستان اینک بتوانید معنی این آیه کریمه را بهصورتی فطرتپذیر و به دور از هر نوع شائبه، خوب هضم و درک کنید. «ای پیغمبر، آنچه را از جانب خدایت بر تو فرستاده شده ابلاغ کن. اگر ابلاغ نکردی رسالتت را تمام نکردهای. نگران نباش! از ناحیه این ابلاغ گزندی به تو و امت اسلام نمیرسد. و اما اگر نگران آن مردم کافر کفرانپیشه هستی، بدان که اِنّ اللَّه لایهدی القوم الکافرین. »
همانطور که در آغاز بحث عرض کردم، داستان غدیر را از چهرههای گوناگون میتوان بررسی کرد. امیدوارم شما پیروان علی علیه السلام همت کنید و علاقه نشان بدهید و علی را خوب بشناسید تا بتوانید شیعه علی باشید، و الا شیعه علی نیستید بلکه شیعه اسم علی هستید. شیعه قبر علی هستید. شیعه گنبد و بارگاه علی هستید. شیعه شمایلهایی هستید که به نام علی(ع) میکشند. دنبالهرو علی باید رهبرش را درست بشناسد. خوشبختانه در این زمینه کتابهای مفیدی نوشته شده است. آنها را تهیه کنید و بخوانید. به فرزندانتان و به همسرانتان توصیه کنید آنها را بخوانند. اگر ما توانستیم علی را آنطور که خودش خواسته، بشناسیم -نه آنطور که امروز عدهای دلشان میخواهد- علی بنده خدا، بنده پرهیزکار خدا، بنده عبادتکار خدا، بندهای که در دوران زندگیاش هر گوشهای از زندگیاش یک آموزش عالی درباره اسلام و مسلمانی به ما میدهد، اگر این علی را شناختیم و سعی کردیم از ته دل به این علی ارادت داشته باشیم، خود به خود کمی به دنبال او میرویم. این دنبالهروی عملی ما از علی، هر قدر هم که باشد، تأثیرش بر سعادت فردی و اجتماعی ما و سعادت دنیا و آخرت ما خیلی زیاد خواهد بود.ای شیعه علی، بهراستی شیعه و پیرو و دنبالهرو علی باش!