راهبنداز، جا بنداز.
رسانه خيلي ملي داشت سخنراني جناب حسن روحاني در گردهمايي استانداران سراسر کشور را پخش ميکرد. ايشان داشتند حرفهايي خيلي معمولي ميزدند، آخه در نزديکي انتخابات باشيم و رئيسجمهور کشور اين قدر... باشد ما که باورمان نميشه، تا صبح صبر کرديم فضاي مجازي را ديديم و برخي از روزنامههاي روي دکه مطبوعات را تورق کرديم متوجه شديم، اي بابا، رئيسجمهور حرفهاي ديگري هم زدهاند تلويزيون آن را «جا انداخته» است.
اما قصه «جا انداختن» در تاريخ کشورمان از زمان زنگ ديکته دوران ابتدايي شروع شد. شايد دانشآموزان امروزي آن را بلد نباشند. شايد هم ما به دليل دور بودن از سيستم آموزش دروس ابتدايي نميدانيم. اما «جا انداختن» بعضي از کلمات اين جوري بود. معلم وارد کلاس که ميشد کتاب فارسي را برميداشت و ميگفت: کتاب فارسيهاي خود را روي زمين بگذاريد و شروع به ديکته گفتن ميکرد.
معلم ميگفت: بنويسيد «مردم» همه بچهها مينوشتند.
معلم ميگفت: «انتخابات» همه بچهها مينوشتند.
معلم ميگفت: بنويسيد «حضور»، همه بچهها مينوشتند.
معلم ميگفت: بنويسيد «خانه ملت» همه بچهها مينوشتند.
معلم ميگفت: حالا اين جملهها را بنويسيد.
معلم ميگفت: مجلس خانه ملت است نه خانه يک جناح.
تمام بچهها، مجلس خانهملت است، را مينوشتند و بقيهاش را جا ميانداختند.
معلم ميگفت: احراز صلاحيت واقعي از آن ملت است.
بيشتر تنبلها و بعضي از زرنگزادهها همه را جا ميانداختند.
معلم ميگفت: اگر قرار است يک جناح در انتخاب حضور داشته باشد ديگر چه نيازي به انتخابات است؟
همه تنبلها با هم و يک صدا ميگويند: آقا معلم ميشه يکبار ديگر جمله را بخوانيد؟
معلم دوباره عين جمله را تکرار ميکند، اما باز هم تنبلها همه جمله را جا مياندازند.
معلم ميگفت: اگر قرار باشد يک جناح در مجلس باشد چرا انتخابات؟
تنبلها ميگفتند آقا اجازه نوک مدادمان شکسته چکار کنيم؟
با مقايسه تطبيقي سخنراني جناب روحاني و آن بخشي که از تلويزيون پخش شد متوجه ميشويم، تنبلها بزرگ شدهاند و دارند کارهاي بزرگ انجام ميدهند!
شايد استاد زرويي نصرآباد اين شعر را براي آنان گفته باشد قضاوت با شما.
گلهرو که هي ميزدي يادته کوه و کمر ني ميزدي يادته
يادته دستاتو حنا ميذاشتي شب که ميشد درهارو وا ميذاشتي