مسافرت در رستوران.
با نزديک شدن به پايان سال هشتادو هفت و شروع سال نو مشکلات متعددي براي مردم و دولت از راه خواهد رسيد همه ساله در اين ايام تمام مسوولين محترم کشور از جهاتي خوشحال و به لحاظ دلايلي غمگين مي شوند و اين از وقوع و ظهور نابساماني ها و کمبودها ناشي مي گردد.
بعضي مسوولين خوشحال مي شوند چون خود و خانواده محترمشان به راحتي به هر کجاي کشور و دنيا که اراده کنند، خواهند رفت و غمگين از نظر اينکه ديگران نخواهند توانست مثل آنها مسافرت و گردش و تفريح کنند!
خوشحالي ديگري که همه ساله مسوولين با افتخار اعلام مي کنند آمار افزايش مسافرت مردم نسبت به سال قبل خواهد بود و چون سال 1388 سال انتخابات رياست جمهوري مي باشد اين آمار يک نوع تبليغ براي دولتيان کنوني مي شود.
از اخبار روزمره مي شود، فهميد تورم وگراني از جامعه رفته و خانه نشين شده است و فرار را برقرار ترجيح داده است. ديگر لازم نيست يک جماعت 30 نفره با 24 بليط قطار به ايستگاه راه آهن بروند و بعد از طي کردن گيت هاي کنترلي سوار قطار شوند. بعد از سوار شدن به قطار و کلي قايم با شک در سرويس هاي بهداشتي و راه روها و کوپه هاي مختلف آخر الامر به گير رئيس قطار و مامورين مربوطه افتاده و با دادن جريمه يک صندلي در رستوران قطار به طور موقت به آنها داده شود.
در داخل رستوران به هر کس نگاه مي کني مثل خودت مي باشد همه از اهالي «الفرار» بوده اند که دست بر قضا کارشان بعد از رسيدگي به رستوران افتاده و با پرداخت جريمه مثل زندانيان که در يک اتاق زندان دور هم جمع مي شوند، دور ميزهاي رستوران قطار ميزگرد تشکيل داده اند. جالب اينکه همگي در خصوص ماهواره و انرژي اتمي صاحب نظر هستند!!؟ متصدي رستوران به محض اينکه شام فرا مي رسد شروع به فروختن غذا مي کند و به ساکنين رستوران دستور مي دهد محل رستوران را ترک و به راه روها پناه ببرند تا مانع کسب و کار نشوند ساکنين موقت رستوران چون از قبل مثل بچه هاي مهد کودک يک لقمه و تکه نان همراه دارند يکي يکي لقمه ها را از کيسه خود در آورده و کنار درب دستشويي قطار مشغول خوردن مي شوند.
قطار، بعد از طي کردن مسافتي از حرکت مي ايستد و دستگاه صوتي اعلا م مي کند قطار براي مدت 20 دقيقه جهت انجام نماز متوقف مي شود.
تمام مسافران از قطار جهت انجام فريضه نماز با سرعت مثل موقعي که کلا س اول دبستان تعطيل مي شود، به درب قطار حمله ور مي گردند، اين قطار مسافربري داراي 13 واگن است، لکوموتيوران قطار را به نحوي متوقف مي کند که کاملا در محدوده بناهاي احداثي ايستگاه باشد، چنان چه طول لکوموتيو قطار و واگن پشتيباني بعد از لکوموتيو و رستوران چسبيده با آن جمعا 30 متر باشد، واگن شماره 13 در فاصله نزديک به دويست متري از سرويس هاي بهداشتي و محل انجام فريضه نماز متوقف گرديده است.
هيچ احتياجي نيست رياضي دان باشيد، فقط بايد قبلا سابقه حضور در دوهاي نيمه استقامت به عنوان شرکت کننده را داشته باشيد و چنان چه تا زمان توقف قطار دچار امراض قلبي و کهولت سن باشيد، به راه آهن مربوط نيست چون اين مشکل شماست و هيچ ربطي به کمبود احداث بنا و خودخواهي لکوموتيوران ندارد.
بلکه منابع و اعتبار سرمايه اي محدود بوده با کمبود منابع موجود فقط همين مقدار بنا در ايستگاه هاي راه آهن لا زم و ضروري بوده و چون ايستگاه ها عموما دربيابان و محل هاي دور افتاده ساخته شده اند مراتب شامل لنگه کفش در بيابان غنيمت است خواهد بود. خدا را شکر مي کنم که خودم از همه نعمت هاي خدادادي بهره مند هستم و از خوش شانسي با وجود نداشتن بليط در واگن بدون شماره يا همان رستوران بوده ام خيلي زود وارد سرويس ها شدم و خودم بودم و اين مکان خالي از موجود زنده با قدم هاي کوتاه سلا نه سلا نه وارد سرويس بهداشتي شدم و بعد از قضاي حاجت احساس کردم ناگهان همهمه زيادي مي آيد براي همدردي از گرفتاري اشخاص پشت درب توالت بعد از مرتب کردن لباس قفل درب را باز کردم باز کردن قفل همان و هم زمان با فشار آوردن به درب و چسبيدن من به سيفون انتهاي سرويس هم همان تا آمدم به خود بيايم سه نفر داخل شدند بلافاصله در اثر حمله ور شدن، يکي از سه نفر داخل سرويس به زمين افتاد و ديگري به داخل کاسه توالت نشسته و فرياد مي کشيد درب را ببند و من براي خروج هيچ چاره اي جز رفتن به روي شانه هاي شخص سرنگون شده نداشته و بدون توجه به درگيري آنها از اين محل محترم خارج شدم ولي در کنار تمام اين سرويس ها چند نفر چند نفر فرياد مي کشند که آقاي محترم زود باش قطار رفت و بعضي ضمن فرياد زود باش حرکات «موزون» يا «بريک» مي زنند و حقير با عجله بدون توجه به اين وقايع از درب خروجي خارج مي شوم و آنقدر گاز امونياک و گازهاي ديگر استشمام کرده ام که سرم گيج مي رود در تاريکي شب به هواي آن بيابان پناه مي برم و خدا را شکر مي کنم که از آن مهلکه جان سالم به در برده ام بعد از انجام فريضه نماز به قطار در رستوان سوار شدم فرياد همهمه همه جا پيچيده هر کس يک نفر را صدا مي زند مثل اينکه تعدادي از مسافران جا مانده اند چند خانم به دليل جا ماندن همسر و فرزندان ترمزدستي اضطراري قطار را مي کشند قطار دوباره متوقف مي شود! و چند دقيقه صرف رسيدگي موضوع مي گردد و قطار به حرکت ادامه مي دهد پلک هايم بد جوري به چشم هايم فشار ميآورد خودم را به کوپه متصدي خدمات واگن مي رسانم از روي اتيکت روي سينه اسم او را ياد مي گيرم و شروع به گفتن آتقي ، آتقي مي کنم او که جوان خوبي است با چند سوال و پاسخ با او پسر خاله مي شوم! کم کم خودم را در محل استراحت او ولو مي کنم بعد پاها را دراز کرده و به راحتي شب را به صبح مي رسانم تا چشمم را باز مي کنم مي بينم آتقي کف کوپه ولو شده به آهستگي درب را باز کرده و به راهروها مي آيم همه در محل رفت و آمد خوابيده اند قطار براي آنها حکم گهواره دارد به سراغ دوستانم مي روم همه با گردن به روي ميز رستوران غش کرده اند و يکي يکي همه را صدا مي زنم و حالا نزديک ايستگاه تهران هستيم همه افراد که دررستوران شب را به صبح رسانده اند گردن کجي پيدا کرده اند به سختي سرو گردن را روي شانه نگه مي دارند و من خنده ام گرفته است و همه عصباني هستند با خودم مي گويم خدا پدر آتقي را بيامرزد که جاي استراحتش را به من داد وگرنه منم مثل اينها گردن کج مي شدم.
ناگهان «ابليس» از در دوستي وارد مي شود و نفس مرا گول مي زند و من با صداي بلند مي گويم بچه ها همه بر مي گردند و با گردن کج به من توجه مي کنند و من مي گويم من از مسافرت بعدي ديگر بليط رستوران قطار را روزو خواهم کرد چشمتان همچين روزي را نبيند همه ساکنين رستوران به من حمله ور مي شوند تا جا دارد به من کتک مي زنند هر کسي از راه مي رسد براي اعلا م رضايت از اين مسافرت در رستوران قطار به من ضربه اي وارد مي کند حالا من هم مثل ديگران شده ام گردنم شکسته و کج شده و داراي 90 درصد کوبيدگي شده ام فقط کاري که از دستم بر ميآيد لعنت فرستادن به ابليس است و بدون خداحافظي همه از من رد مي شوند.